زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم
بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم
نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان
به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم
مرا بیگانه کردی با جهانت آشنایی کو ؟
به غمها محرمی خواهم ، پریشان همدمی خواهم
به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد
بتی کو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم
لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من
گلی کو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهم
عماد خراسانی
هر انسانی که نمیتوانم دوستش بدارم
سرچشمهی اندوهیست ژرف
برای من
هرانسانی که روزی دوستش داشتهام
و دیگر نمیتوانمش دوست بدارم
گامیست به سوی مرگ
برای من
آن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارم
خواهم مرد
آی شمایان
که میدانید شایستهی عشق من هستید
مراقب باشید ، مراقب باشید
تا مرا نکشید
ژئو بوگزا
مترجم : محسن عمادی
دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
میخواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسانتری بروم
و تو
عاشقش نکنی
او برود
مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی میدیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه میکنم ؟
و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟
افشین یداللهی
روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
نزار قبانی
ترجمه سیامک بهرام پرور
تو خوبی
که من خوب می نویسم
با تو
کلمات
به بهترین شکل جلو می روند
و با تمام وجود
وظیفه شان را انجام می دهند
من
شعر را
از زمین خاکی دل تو
شروع کردم
محسن حسینخانى
روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش
روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند
روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟
نازک الملائکه
ترجمه : سمانه رضایی
از بندهاى شعر
قیدها را بردار
نمى بینى ؟
دارم عاشق مى شوم
عشق که زمان و مکان سرش نمى شود
من
بى قیدترین عاشقِ جهانم
کامران رسول زاده
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
و پرندگان آواز بخوانند
جان یائو
مترجم : آزاده کامیار
با اشک هایمان
تهمت به جاودانگی درد می زدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانگی
رسالت ما بود
نصرت رحمانی
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
کابوس شود
و بترسد
طوری سلام می کنم
مبادا که فکر قشنگت
خش گیرد و
او را بد بیند
این روزها
به آرامی دوستت دارم
وقتی نگاهت می کنم
که حوصله ات پیش کسی نباشد
حواست پرت شود
برنجد از
کسی که برایت اوست
این روزها
من
به آرامی دوستت دارم
افشین صالحی
ای کاش پیش از اینکه
کسی را کاملا از دست دهیم
می توانستیم
تمام عشق مان را
بر او فریاد بزنیم
جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده
سال هاست قلبم را
در نگاه کسی
گرم نکرده ام
عطری از شال و گردنم عبور نکرده
وَ عصای انگشتان کسی
دریای موهایم را
نشکافته است
سال هاست
به خودم پناه آورده ام
اما
هنوز باور دارم که عشق
می تواند
تنهایی های مرا بند بیاورد
مینا آقازاده
گمگشته گام برمیدارم بانوی من
از میان مردمان
بی تو
بی من
بی وجود
بی خدا
بی هستی
بی تو
ز آنسو که تو را با من کاری نبود
بی من
ز آنسو که جایت در برم خالیست
بی وجود
ز آنسو که در نبودت
برای بدرود خواندن حتی ، هیچ نیست
بی خدا
ز آنسو کز فرط جستنت ، روحم خدا را ز یاد برد
بی هستی
ز آنسو که بر آنچه زیسته ام ، هزار مرگ مرا به باشد
که هیچ دردی نبوده است ، چنین جانکاه و غریب
ز تو ، به چه بندی آمده ام
زین بند ، چه جانی سپرده ام
و زین جان سپردن ، تو چه بی ملال رفته ای
فرانسیسکو فیگروا
مترجم : آرمین نیکنام
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد ، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها
حسین پناهی
همیشه چشمانت
دو چشمهاند در خوابهایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نمنم گیاه و سبزینه
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت
آن هنگام هم که میروی نمیبینمت
سایهی تنم میشوی و ابر خیالم
پا به پایم راه میافتی و
همراهم میشوی
شیرکو بیکس
بیوفا میخواندم ، آن بیوفا پیداست کیست
من به مهرش میدهم جان ، بیوفا پیداست کیست
باز بی مهر و وفا ، میخواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان ، بیوفا پیداست کیست
بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان ، بیوفا پیداست کیست
جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان ، بیوفا پیداست کیست
صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان ، بیوفا پیداست کیست
یار گیرم بیوفا میگیردم ، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان ، بیوفا پیداست کیست
او عتابی میکند ، اما وفا میگویدم
رو تو خوش میباش سلمان ، بیوفا پیداست کیست
سلمان ساوجی
دوست نداشتم
خبر رفتنت را
کسی بفهمد
بغضم را در تنهایی شکستم
مثل قاصدکی که
جای باد
به باران فکر می کرد
محسن حسسینخانی
نمی تواند زیاد دور شده باشد
با گلوله ای که به قلبش شلیک کردیم
جای دوری نمی تواند رفته باشد
عشق بی گمان
در قلب یکی از ما دو نفر
پنهان شده است
رویا شاه حسین زاده
هربار به تو فکر می کنم
یکی از دکمه هایم شل می شود
انقراض آغوشم
یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد
کافیست
ترا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو
شعر می شود
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و
خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود
نه به دنیا می آید
لیلا کردبچه
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
سنایی غزنوی