تو از من متنفر نیستی
تو از تصویری که از من ساختی متنفری
و این تصویر من نیستم
بلکه خودِ توست
أدونیس
مترجم : محمد حمادی
صدایم را سوی ستارگان میافکنم
شاید پژواکِ واژههایم برای تو
در ابرها با سپیدهدم نوشته شود
و اینک تمامِ آنچه که میخواهم بگویمات
تو را در میانِ تاریکی دوست میدارم
کریستوفر پویندکستر
مترجم : مستانه پورمقدم
روزها را به خاطر نمیآوریم
لحظات است که به یاد میمانند
غِنای زندگی
در خاطرات خفته است
خاطرات را فراموش کردهایم
فراموش کردهای
فراموش کردهام
چزاره پاوزه
مترجم : بابک زمانی
اگر از دریاهای دور
به جزیرهی تنهایی من
بازآیی
ساعت و قطبنما را
در پایت
خواهم شکست
و زورق نمناک تو را
با هیزم پاروها
به آتش خواهم کشید
و فارغ از نگاه حسود ماهیها
تنات را
با شیر گرم
شستوشو خواهم داد
ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلسهای تنات
لطیفتر از آواز زنبقهاست
وقتی که آبشار نقرهای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
فرو میریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای بارانخوردهی ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
با تو خواهم گفت
عشق چیزیست به عظمت ستاره
در سالهای پیش از نجوم
کیومرث منشیزاده
مؤدبانه پیشام آمدی
با لبخندی بسیار نرم و با نزاکت
لبان تو نیمی کاهلانه
و نیمی با ظرافت
بر دستام چسبیدند
و یک لحظه
چشمان رازناکِ تو
با تقدسِ تندیسی
در چشمانام خیره شد
من کوشیدم
رنجِ جانکاهِ دهساله را
شبهای بیخوابی
رؤیاهای آشفتهام را
در یک کلام بازگویم
و چه بیهوده آن را نجوا کردم
تو رفتی
دنیای من
بار دیگر تهی
و خلوت
آنا آخماتووا
مترجم : احمد پوری
بر گو که چه می جویم ، بنما که چه می خواهم
چون شد که در این وادی ، سرگشته و گمراهم ؟
از عشق اگر گویی ، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی ، می خواهم و می خواهم
در عالم هشیاری ، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی ، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیم آخر ، هر شب ز چه می میرم ؟
گر ماه نیم آخر ، هر دم ز چه می کاهم ؟
در دامنی افتادم ، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم ، گفتی که مگر آهم
ویرانه ی متروکم ، نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس ، در سایه کوتاهم
آن اختر شبگردم سیمین ، که درین دنیا
دامان سیاهی شد ، میدان نظرگاهم
سیمین بهبهانی
اینکه میشنویم نغمهی جداییِ ماست
قبل از آنکه نگاههایت قلبام را منصرف کنند ، برو
نه دیگر خاطرهیی از تو باقی میمانَد نه امیدی
قبل از آنکه درنگهایت قلبام را بسوزاند ، برو
بِکَن از دیوار و
دور بینداز تمامِ عکسهایت را
هر چه را که از توست از اتاقام بیرون بِبَر
تو گلی را از اعماقِ جانودلت
لای کتابام گذاشته بودی
قبل از پژمردناش برو
بهیاد بیاور که یک ترانه بود از قدیم
ترانهیی از عمقِ درون
واضح و روشن بسی سوزناک
بهدل مینشست و خفه میکرد دوست داشتن را
قبل از خشکیدنِ همهی عشقهایی که روییدهاند ، برو
بهیاد بیاور چقدر زیبا بود همهچیز
چهطور میخندیدیم ما در میانهی درد و رنجهایمان
اگر پولی برای نان نداشتیم چه غمی ؟ چه اندوهی ؟
قبل از آنکه خاطرههای زیبایمان را زهرِمارمان کنی ، برو
راستش در میانِ فصلها همیشه یکیشان بهار بود
اواخرِ همهی زمستانها از آسمان بر ما فرومیبارید
بهیاد بیاور که در میانهی زمستان بهار میرسید
این قلبِ من همهچیز را باور کرده است
و تو قبل از آنکه فریباش بدهی ، برو
تو را به خدا قبل از کشتنام مرا رها کن ، برو
بدریر هان گوکچه شاعر اهل ترکیه
مترجم : پونه شاهی
بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا
شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا
گویند ترک غم بگو ، تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو ، دیوانه را سامان کجا
از بخت روزی با طرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمه حیوان کجا
می گفت با من هر زمان گر جان دهی ، یابی امان
من می برم فرمان به جان ، آن یار بی فرمان کجا
گفتم تویی اندر تنم یا هست جان روشنم
گفتی که آری آن منم ، گر آن تویی ، پس جان کجا
گفتی صبوری پیش کن ، مسکینی از حد بیش کن
زینم از آن خویش کن ، من کردم ، این و آن کجا
پیدا گرت بعد از مهی در کوی ما باشد رهی
از نوک مژگان گه گهی آن پرسش پنهان کجا
زین پیش با تو هر زمان می بودمی از همدمان
خسرو نه هست آخر همان آن عهد و آن پیمان کجا
امیرخسرو دهلوی
ساکنان قلبات را
به دقت انتخاب کن
زیرا هیچکس به غیر از تو
بهای سکونتشان را
نخواهد پرداخت
جبران خلیل جبران
مترجم : احمد دریس
چیزی به نام جدایی
وجود ندارد
این دروغ ماست
تنها دوست داشتن وجود دارد
دلتنگی وجود دارد
انتظار وجود دارد
امید یاشار اوغوزجان
مترجم : علیرضا شعبانی
می دانم رفتنت حتمی است
همانگونه که عشقت حتمی است
میدانم شبهایى خواهم داشت
که در آن طولانى خواهم گریست
به اندازهی خندههاى اکنونم
و سعادت امروزم
همان اندوه آیندهام خواهد بود
اما رقص بر لبهی پرتگاهت را
به خواب شبانه ترجیح میدهم
همچون یک مومیایی
که زمان را بىحرکت در تابوتش مىخواباند
غادة السمان
مترجم : محبوبه افشارى
تمامی راه را با تو بودم
تمام اسکلهها
بارانها
بادها
تمامی راه را با تو بودم
وقتی که چون پرندهای تبعیدی
زمین را ترک میگفتم و
بالی با من نبود
وقتی که در اشکم
چون شمعی فرو میرفتم
و مومیایی شده
خاموش میشدم
تمام طول سفر کنار تو گام میزدم
کجا بودی تو ؟
شمس لنگرودی
کجاست شور و حرارتِ دیروز ؟
اکنونام میانِ اندوهان و رخوت در گذر است
دریغا گذشتهی خداییِ من
نغمههایش آیا در دلِ تنهای من مُردند ؟
آه ای شاعرِ من
چرا ورای گذشتهی دورِ من فاصله گرفتی ؟
منی که هنوز هم مناجاتی برای چشمانِ تو
و توفانی از اشتیاق و سرگشتگیام
آه آیا تمامِ آنچه شیفتگی و مشتاقی بود
از ظلمتِ زندهگیام غیب شد ؟
عشقِ خدایی چگونه از دست رفت ای پرندهی آزادِ من
و سراپا شک و گمان شدم ؟
منی که هم چنان قلبی هستام که از روی شوق
با عشقِ پنهانیِ خویش مدارا میکنم
ایکاش رازم را افشا میکردم ای آرزوی جانان
و گوهرِ عشقام را عیان میساختم
روزهامان چگونه میانِ آسیابِ شوروشوقها و اندوهان گذشت ؟
قلبِ من و قلبِ تو
مالامال شوروعشق است
اما به کتمان متوسل میشویم
هر بار که چشمانام با تو از عشق و دلدادهگی سخن گفت
چشمانام را با ممانعت مجازات کردم
چگونه عشقمان را کتمان کردیم ای شاعرِ من
در حالی که عاشقان پیش از ما
هرگز از ربالنوعِ «کوپید» نافرمانی نکردند
نازک الملائکه
مترجم : محمد حمادی
نصرت چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش ، تن به دل خاک می کشی
گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی
نصرت شنیده ام که تو تریاک می کشی
نصرت تو شمع روشن یک خانواده ای
این دست کیست در رهِ بادت نشانده است ؟
پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ
چون چشم بسته بر سر چاهت کشانده است
بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای
ای مرغ خوش نوا ز چه خاموش گشته ای ؟
روزی به خویش آیی و بینی که ای دریغ
با این همه هنر ، تو فراموش گشته ای
هر شب که مست دست به دیوار می کِشی
از خواب می جهد پدرت ، آه می کِشد
نجوا کنان به ناله سراید : که این جوان
گردونه امید به بیراه می کشد
دیشب ملیحه دختر همسایه طعنه زد
آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما
مادر بس است
وای فراموش کن مرا
باید که گفت : شاعر ناکام شهر ما
مادر به تنگ آمده ام از دست ناکسان
دست از سرم بدار ، نمی دانی چه می کشم
دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی
این درد کِی به گفته در آید که می کشم ؟
نصرت از آن مردم خویشی ، نه مال خود
زنهار تیرگی زند راه نام تو
هر گوش منتظر به سرود تو مانده است
نصرت شرنگ مرگ نریزد به جام تو
نصرت رحمانی
زیبای من
چشمان تو برای صورتات بسیار بزرگ است
چشمان تو برای زمین بسیار بزرگ است
سرزمینهایی است
رودخانههایی است
در چشمان تو
از میان آنها میگذرم
آنها دنیا را روشن میکنند
و من از میان آن میگذرم
زیبای من
زیبای من
سینههایت چون دو قرص نانی است
ساخته از خاک گندمین و ماه طلایی
زیبای من
زیبای من
کمر تو
که دستان من شکل رودخانه به آن بخشید
تا هزاران سال از میان تن تو جاری شود
زیبای من
زیبای من
چیزی مانند تن تو نیست
شاید زمین
در نقطهای پنهان
کژتابی و عطر تن تو را داشته باشد
شاید در جایی
زیبای من
زیبای من زیبای من
صدای تو ، پوست تو ، ناخنهای تو
زیبای من ، زیبای من
وجود تو ، روشنایی تو ، سایهی تو
زیبای من
همه مال منند ، زیبای من
همه مال منند عزیز من
و زمانی که راه میروی یا میآسایی
زمانی که نغمه سرمیدهی یا میخوابی
زمانی که در رنجی یا رؤیا
همیشه
زمانی که نزدیکی یا دور
همیشه
مال منی زیبای من
همیشه
پابلو نرودا
مترجم : احمد پوری
من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود
دل زمانه و برگ جهان تواند بود
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
در این چنین سر و توشم توان تواند بود
اگر ز حال منت نیست هیچگونه خبر
که حال من ز غمت بر چهسان تواند بود
چرا اگر به همه عمر نالهای شنوی
به طعنه گویی کار فلان تواند بود
جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن
برات عهد و وفا ناروان تواند بود
در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
همه صدای خم آسمان تواند بود
اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان
در این جهان چو نیابی در آن تواند بود
انوری
سخن در دهان معطل ماند
و چشمانام به زبان عشق
با چشمات به گفتگو نشست
نه دیروزی بجا ماند و نه فردایی
تمامی روزها یکی شدند
روز خشنودی تو
احمد شوقی شاعر مصری
مترجم : سودابه مهیجی
این عاشقانه برای توست
آری برای تمام جانم گفتنهای بیانتهایت
برای تمام دوستتدارم هایی که به دلم نشست
این عاشقانه را برای تو مینویسم
در گوشهای دنج بنشین
و به صدای قلب من گوش کن
میشنوی اش ؟
هر تپش برای توست
میگفتی برای من بنویس
و من حالا برای تو مینویسم
دوستت دارم
شیما سبحانی
نیازمند پول نیستم
نیازمند احساسم
محتاج کلماتی با انتخابی عالمانه
محتاج گلهایی بهنام خیال
رزهایی بهنام حضور
نیازمند رویاهایی که در درختها لانه کردهاند
ترانههایی که تندیسها را به رقص وامیدارند
محتاج ستارگانی که در گوش عشاق
نجوا میکنند
من به شعر محتاجام
به این افسون که سنگینی را از جان کلمات
میزداید و شوق را بیدار کرده
به آن رنگی تازه میبخشد
آلدا مرینی
مترجم : اعظم کمالی
سلام
یعنی دلم برایت تنگ شده بود
سلام
یعنی من هم همینطور
امروز هوا خیلی سرد شده
یعنی دیروز نبودی
شاید بارون بیاد
یعنی امروز هستم، نگاهم کن
شعری رو که خواستی پیدا کردم
یعنی دیروز همهاش به فکر تو بودم
میخوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش
که هر روز به یاد تو باشم
وسط های شعر گریهام گرفت
بس که به تو فکر کردم
فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه میاندازه
کاش آن لحظه پیش تو بودم
اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود
من از عشق تو میترسم
یکی هم برای تو قاب می کنم دوست داری ؟
دوست دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
مصطفی مستور