ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
زمستانات
هرگز
مرا
نخواهد کشت
خیالام میتواند
هزاران هزار تابستان
بیافریند
محمود درویش
ترجمه : صالح بوعذار
توی دلم گفتم
عزیز دلم
با نگاهت مرا بدوز
به هرجا که دلت میخواهد بدوز
به زندگی ، به مرگ ، به عشق
به هرچه دوست داری
در برابر نگاهت من ابر میشوم
دود میشوم که بتوانی مثل باد بازیام بدهی
نفس گرمت را روی تنم فوت کن
ببین چهجوری ناپدید میشوم
عباس معروفی
تو را به آغوش می کشم
و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند
که در آسمان طلایی گیسوانت
به پرواز درآمده است
و به اسبی سرخ
که تمام تن ات را به تاخت
می پیماید
شب های دلدادگی بسیار کوتاه است
محبوبم
چهار نعل باید عاشقی کرد
جمال ثریا
ترجمه : هادی دهقانی
تو از میانِ تمام شعرها
همانی که هیجگاه نمینویسم
ازمیان خاطرهها همانی که ندیدم
و از میان رویاها
آنی که به خوابم نیامد
تو همان لبخندی که گمش کردم
و از میان تمام حروف
همانی که کشف نشد
تو معنای سکوت منی
به همین سنگینی
به همین زیبایی
حامد نیازی
در دلام اشک فرو میبارد
آنسان که فرو میبارد باران بر شهر
چیست این ملال
که رخنه میکند در دل من ؟
آی ، همهمهی آرام باران
بر زمین و بر بامها
برای دلی ملول
آی ، آواز باران
فرو میبارد اشک بیدلیل
در این دل آشفته
چه جنایتی در کار نیست ؟
بیدلیل است این سوگ
بهراستی بدترین درد است
که ندانی برای چه
بیعشق و بینفرت
این همه پر درد است دل من
پل ورلن
مترجم : غفار حسینی
گاه می خواهیم
که کلمات کاغذ را بسوزاند
و پیشاپیش
از ترس آتش
کاغذ را با اشک های خود
تر می کنیم
بیژن جلالی
زیبایی تو
مذهب تازه ایست
که پیروانش
عابرین همین خیابان خسته اند
که هر روز
پی یافتن معجزه ای تازه
در قرن فراموشی خدایانند
زیبایی تو
مذهب تازه ایست در خیابان
که کتابش را
شاعرانی چون من خواهند نوشت
که تفسیر کنند
کافیست روزی
دامن چاک چاکت را
لب هایت را سرخ کنی
گل سر ارغوانی ات را
به موهای قهوه ای ات
به خیابان بزنی
تا ببینی
چگونه پشت خواهند آمد
این پیروان خسته از نبرد خدایان مردانه
با دستت آفتاب را پنهان کنی
بگذاری انگشتانت
با سیاهی دل قیرها
ترانه ی شادمانی بنوازند
زیبایی تو
پیروان زیادی دارد
که حاضرند به خاطر تو
کودتا کنند
دیکتاتوران را بکشند
به بانوانشان لبخند بزنند
به کودکانشان عشق بیاموزند
و برای معشوقه هایشان
هر روز گل سرخ بخرند
زیبایی توست
که جنگ را به حوالی خاورمیانه کشانده
اتم را به چشم های مان
و فقر را
به جیب هایمان
بلند شو
بر نفرین خدایان بتاز
رها کن پیراهنت را در باد
و حدود امپراتوری تازه ات را
به سربازان نشان بده
بلند شو
بر خشم خدایان مرد بتاز
پاییز را ببوس
تا بتکانند برگ ها
قصه ی تابستان خونین سرزمینم را
بلند شو
فرمانی زنانه بده
جهان را
به سرنوشت تازه ای دچار کن
از همین خیابان نه
از فتح دست های من شروع کن
مصطفی هزاره شاعر افغان
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد
زادهی قول تو هستم
در غبار
پس میدانم
که رنج در خانه است
در انتهای پلهها خانه دارد
تنها انزوای من است
که در باران مرا شکر میکند
که تا صبح فردا
زنده هستم
چرا
تمام هفته را با پاروی شکسته
در خانه ماندم
خانه کوچک بود
در خلوتی خانه
از میان همهی عادتها
و سوگندها
فقط ترا صدا کردم
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد
احمدرضا احمدی
نبودی
وقتی که باروهای آسمان به روی من فرو ریخت
وقتی که موج شکن آویخته به ساحل زندگی بر خاک فرو افتاد
سراپا خیس در توفان
اکنون که چنین از سرما میلرزد
کجاست دهان بوسههایی که ابدیت را میبلعید ؟
وقتی که اعصار یخبندان در تن بزرگ میشد
آن زهدان زاینده
حامی و نگهبان معاشقههای ابدی کجا بود ؟
وقتی که قناریهای خوش الحان فنا
در شامگاه خاکستری قلب من
سکوت سیاهی را فریاد میزدند
سکوت مطلع آخرین کلام شان بود
آیا با روییدن شروع میشود
عشق در قلب انسان ؟
چه کسی میتواند فراموش نکردن را بیاد آورد ؟
فلاکت شاخههایی که درخت خویش را سرنگون کردهاند ؟
نخواهم پرسید
نخواهم گفت
کجا بودی
فراموش کن
پنهان کن مرا
در نهانخانه دلات
بسان گلخانهای که از حریق تو سوخت
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
نکو نبود به یکبار ترک ما گفتن
ز ما بریدن و صد شکوه برملا گفتن
نظر نکردن و از خشم روی تابیدن
غضب نمودن و بیوجه ناسزا گفتن
عبارتی که به بیگانه کس نمی گوید
ادب نکردن و در حق آشنا گفتن
نشان حالت شب یک به یک ادا کردن
حدیث مستی ما را بدان ادا گفتن
هزار عشوه نه یک روز روزها کردن
هزار شکوه نه یکبار بارها گفتن
به سهو زلف تو گفتم شبی که مشک ختاست
هنوز خجلتم آید از آن خطا گفتن
تو گفتهایی که چه گفته است قاآنی
به جان تو که ملولم از آن چها گفتن
قاآنی