ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هنگامی که از خودت میپرسی
عشق چیست
دو دست آتشین را تصور کن
که در هم گره خوردهاند
دو نگاه را
که در هم گم شدهاند
دو قلب را
که در برابر وسعت یک احساس
به لرز افتادهاند
و چند کلمه را تصور کن
برای جاودانه کردن یک آن
آلن دوآر شاعر فرانسوی
مترجم : اعظم کمالی
از آتش
که چیزی کم نداری
بیا و شعله بکش
بگذار تا گُر بگیرم از
نگاه پُر شرری که
زیر خاکستر این فاصله پنهان داری
بیا و
بسوزان مرا
تا دوباره آب کنی
تمامِ دغدغههای یخبسته
شبهای تنهاییام را
بیا نگذار تا
شبیه چهارشنبه متروکهای شوم
که بیسورِ آغوشت
پاسوزِ عشق خواهد ماند
حمیدرضا هندی
بس کن
بانگِ " من اینجایم " را
از اظهارِ وجودت خستهام
نشانیات را خوب میدانم
به بزرگی مشتم
در حفرهی چپِ سینه
قلب مینامندت
بیجهت در سینه بیتابی نکن
اگر قرار به پروازی باشد
من به پروازت درخواهم آورد
به بیرون از زندانی که در آن اسیری
فروتن باش
چون مغزم
بزن ، خُردم کن ، ویرانم کن
اما خواهش میکنم
فریاد نزن
عزیز نسین
مترجم : مژگان دولتآبادی
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن می دود
تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانت
رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند
عمران صلاحی
آیا خورشید را برای تابیدنش
عهد و پیمانی است ؟
نه ، ولی میتابد
حتی از ورای تاریکترین ابرها
و بدونِ هیچ وعدهای
تابشش بس طولانی است و پرتلالو
زیرا که تقدیرش چنین است
سوختن تا وقتی که دیگر
یارای سوختنش نیست
پس عشق من به تو
عهد و پیمان نیست
تقدیرِ من است
سوختن برای تو
تا وقتی که دیگر
رمقی برایم نماند
اتیکوس شاعر کانادایی
مترجم : شیرین جواهری
نسیم خاک کوی تو ، بوی بهار می دهد
شکوفـه زار روی تـو ، بوی بهار می دهد
چو دسته های سنبله ، کنار هم فتاده ای
به روی شانه ، موی تو ، بوی بهار می دهد
چو برگ یاس نو رسی ، که دیده چشم من بسی
سپیدی گلوی تو ، بوی بهار می دهد
تو ای کبوتر حرم ، ترانه های صبحدم
بخوان که های و هوی تو ، بوی بهار می دهد
برای من که جز خزان ، ندیده ام در این جهان
بهشت آرزوی تو ، بوی بهار می دهد
معینی کرمانشاهی
تنها برای این آواز میخوانم
که تو مرا دوست میداشتی
در سالهای دور مرا دوست میداشتی
در آفتاب ، در آستانهی تابستان
مرا دوست میداشتی
در باران ، در برف
در فصلهای سرد
من آواز میخوانم
تنها برای این که مرا دوست میداشتی
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند
با روحِ روشن تو به تجلی در نگاهت
سرشار از غرور
من عالیترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند
تنها برای این که در خرامیدنم ستایشم کردی
و در نگاهت
خرامان سایهی لغزانم را دیدم
به سان رؤیایی
رؤیایی بازیگوش و و دردکشان و غمناک
تنها برای این که به گاهِ خرامیدنم
آری ، ستایشم کردی
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل
سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسید گل از بهر داد ما
زان میدریم جامه به بوی وصال گل
گل آن جهانیست نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان
گل چیست رقعه ایست ز جاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همیرویم به اصل و نهال گل
اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست
زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل
زنده کنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند برکنید شما پر و بال گل
مانند چار مرغ خلیل از پی فنا
در دعوت بهار ببین امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
میخند زیر لب تو به زیر ظلال گل
مولانا