نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم ؟
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند
نزار قبانی
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویرانگر ؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟
تمام آنچه دانستهام
همین است
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
نزار قبانی
ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم
تو مالک آن شدی
پس کی ؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من
نزار قبانی
دوستی میان دست هایمان
از دوستی من و تو محکمترند
و زلال تر
و عمیق تر
هر وقت من و تو دعوا میکنیم
و مشت هایمان را در هوا تکان میدهیم
دست هایمان همدیگر را در آغوش میگیرند
بوسه ای رد و بدل میکنند
و بخاطر نادانی ما
به هم چشمک میزنند
نزار قبانی
ترجمه : اصغر علی کرمی
تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم
نزارقبانی
ترجمه : بابک شاکر
هر آنکه بیاموزدم
که چگونه روی برگ های تنم جان دهم
تا بشر پیروز گردد
هر آنکه بیاموزدم
که چگونه قلبم را تکه نانی گردانم
تا بشر بدان سیر گردد
هر آنکه بیاموزدم
که چگونه رنج را از بین دفتر شعرم
و از بین دل گفته های فقرا پاک کنم
هر آنکه بیاموزدم
که چگونه سادگی را پیشه کنم
همچو علف
همچو آب
هر آنکه بیاموزدم
واژه ای برگزینم بیانگر
جوش و خروش کودکان
و حس و حال پاکدلان
هر آنکه بیاموزدم
شعر، نامه عشقی است برای بشر
شعر، حرف دلی است از آن بشر
هر آنکه در تعریف شعر چنین حکمتی بیاموزدم
تا ابد بنده اویم
نزار قبانی
بانوی من
در این دفتر
هزاران واژه مییابی
برخی سپید
برخی سرخ
کبود
و زرد
با این همه
تو ای ماه سبزگون
شیرینترین
و عظیمترین واژه منی
نزار قبانی
بانوی من
رسواییِ قشنگ
با تو خوشبو میشوم
تو آن شعر باشکوهی که آرزو میکنم
امضای من پای تو باشد
تو معجزهی زرّینُ لاجوردی کلامی
مگر میتوانم در میدان شعر فریاد نزنم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
دوستت میدارم
مگر میتوانم خورشید را در صندوقچهای پنهان کنم ؟
مگر میتوانم با تو در پارکی قدم بزنم
بی آن که ماهوارهها بفهمند
تو دلدار منی ؟
نمیتوانم شاپرکی که در خونم شناور است را
سانسور کنم
نمیتوانَم یاسمنها را
از آویختن به شانههایم باز دارم
نمیتوانم غزل را در پیراهنم پنهان کنم
چرا که منفجر خواهم شد
بانو جان
شعر آبروی مرا برده است و واژگان رسوایمان ساختهاند
من آن مردم که جز قبای عشق نمیپوشد
و تو آن زن
که جز قبای لطافت
پس کجا برویم ؟ عشق من
مدال دلدادگی را چگونه به سینه بیاویزیم
و چگونه روز والنتین را جشن بگیریم
به عصری که با عشق بیگانه است ؟
نزار قبانی
ترجمه : یغما گلرویی
تورا چه کسی ازمن گرفت
بلقیس
کدام خدای بزرگ اینگونه سرنوشت مرا سوزاند
مگر نمی دانست که من به چشمان تو شهادت داده بودم
به لبهای تو ایمان آورده بودم
خوب می دانست زیبایی تو را کلمه وصف نمی کند
جایی درون آسمان کشیده بود
ومن دیدم
چه کسی توانست سایه تو را ازسر من بردارد
وسالها مرا بی خانمان کند
ودرسراشیب مرگ روان
ای بلقیس
اگر کنار خدا نشسته ای
بگو مرا به کنارتو بیاورد
با موشکی ، با بمبی ، با سقوطی
تکه تکه ام کند
بگو هرگونه که سخت تر است
مرا به سوی تو بیاورد
بلقیس
به خدا بگو این سرنوشتی که برای من رقم زد
تمام گناهانم را شست
من یک عاشق معصومم
وبهشت ازآن عاشقان است
به خدا بگو
مرا به سوی تو بیاورد
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
تصمیم با توست ، پس انتخابی کن
میان مرگ در آغوشم
یا بر دفترهای شعرم
عشق را برگزین یا بیعشقی را
ترس است که راه بر تصمیمت بسته
راهِ میانهای اما نیست
بینِ بهشت و دوزخ
تورقها را کنار بینداز
من به هر حکمی تن میدهم
حرفی بزن ، کاری بکن ، برآشوب
مثل میخی برجا نمان
که چون علفی زیرِ بارانها
تا ابد نخواهم ماند
یکی از دو سرنوشت را برگزین
از سرنوشت من اما توفانیتر نیست
تو پریشانی و ترسانی
راه من اما بس طولانیست
یا به دریا بزن یا ترکم کن
دریایی بیگرداب نیست
عشق ، رویاروییِ بزرگ است
شنایی خلاف جریان
دشواری و درد و اشک
و دربهدری میانِ ماهها
هراست مرا میکشد ای زن
از پشت پرده سرک میکشی
من ایمان ندارم به عشقی
که جنونِ طغیان را برنتابد
که تمامِ دیوارها را در هم نشکند
و مثل توفان نکوبد
آه اگر عشقت مرا میبلعید
چون گردبادی
تصمیم با توست ، پس انتخابی کن
میانِ مرگ در آغوشم
یا بر دفترهایِ شعرم
عشق را برگزین یا بیعشقی را
ترس است که راه بر انتخابت بسته
برزخی اما نیست
میانِ بهشت و دوزخ
نزار قبانی
مترجم : آرش افشار
روزی که آمدی
شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا
آفتاب و بهار با تو آمدند
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه ی پیش رویم
پیش از آنکه بنوشمش
مرا نوشید
و اسب های تابلوی نقاشی
چهار نعل به سوی تو تاختند
روزی که آمدی
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد
پیکانی که کودکان
کلوچه ای عسلی اش پنداشتند
زنان دستبندی از الماس
و مردان نشان شبی مقدس
چندان که بارانی ات را
چونان پروانه ای که پیله می درد
در آوردی و نشستی روبه روی من
باور آوردم به حرف کودکان و زنان و مردان
تو به شیرینی عسل بودی
به زلالی الماس
و به زیبایی شبی مقدس
نزار قبانی
شعر همیشه با باران می آید
و همیشه صورت زیبای تو با باران می آید
و عشق هرگز آغاز نمی شود
مگر زمانی که
موسیقی باران آغاز شود
عزیز من ، مهرماه که می رسد
از هر ابری سراغ چشمانت را می گیرم
گویی عشق من به تو
به باران بستگی دارد
دیدن پاییز مرا بر می انگیزاند
رنگ پریدگی زیبایت مرا بر می انگیزاند
و لب بریده کبود بر می انگیزاندم
و گوشوار سیمین در گوش ها بر می انگیزاندم
ژاکت کشمیر
و چتر زرد و سبز بر می انگیزاندم
و
در شروع پاییز احساس نا آشنای ایمنی و خطر
برمن چیره می شود
می ترسم که نزدیکم شوی
می ترسم که از من دور شوی
بر تمدن مرمر از ناخن هایم می ترسم
بر مینیاتورهای صدف شامی از احساسم می ترسم
بیم آن دارم که موج تقدیر مرا با خود ببرد
تو جنون زمستانی نایابی
کاش می دانستم بانو
رابطه جنون با باران را
بانوی من
که شگفت از سرزمین آدم ها می گذری
در یک دستت شعر است
و در دست دیگرت ماه
ای کسی که دوستت دارم
ای کسی که بر هر سنگی قدم گذاری ، شعر می تراود
ای کسی که در رنگ پریدگیت
همه غم های درختان را یک جا داری
چه زیباست غربت ، اگر با هم باشیم
ای زنی که خلاصه می کنی تاریخ مرا
و تاریخ باران را
نزار قبانی
تو آخرین سرزمینی
باقی مانده در جغرافیای آزادی
تو آخرین وطنی هستی
که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند
و میهن های دیگر مثل کاریکاتورند
شبیه انیمیشن های والت دیسنی
و یا پلیسی اند
مثل نگاشته های آگاتا کریستی
تو واپسین خوشه
و واپسین ماه
واپسین کبوتر
واپسین ابر
و واپسین مرکبی هستی که به آن پیوسته ام
پیش از هجوم تاتار
تو واپسین شکوفه ای هستی که بوییده ام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خوانده ام
پیش از کتابسوزان
آخرین واژه ای که نوشته ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشته ام
پیش از انقضای زنانگی
واژه ای هستی که با ذره بین ها
در لغت نامه ها به دنبالش می گردم
نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی
تو یک زنی
شبیه تمام زنهایی که می شناسم
قدم می زنی
آواز می خوانی
تنها تفاوت تو بازنهای دیگردر تو نیست
در من است
تو زنی هستی که من دوستت دارم
تو زنی هستی که درشعرهای من هستی
آغوش مرا دوست داری
تو خواب نیستی
رویایی دست نیافتنی
تو را من خلق کرده ام
نزارقبانی
مترجم : بابک شاکر
اگر نامه های عاشقانه ام
در حکم تجاوز به ساحت کسی است
اگر نامه های عاشقانه ام
با همان شورشگری
با همان بی پروایی
با همان لحن کودکانه شان
دنیا را به پیرامون تو زیر و زبر خواهند کرد
و هزار درویش را هلاک
و آتش هزار جنگ صلیبی را شعله ور
باری هیچ شگفت زده مشو
ای گنجشک خاکستری تابستان
اگر دیدی که برگهایم
بر دروازه های شهر مسین آویخته است
بدان که شمشیر سپاهیان بر عشق فرمان می راند
و هیچ در شگفت مشو
اگر گلهایم را ناجوانمردانه کشتند
که این روزگار به گلهای مصنوعی ایمان آورده است
اگر محکومم کنند
وگویند کتابهایم متن اباحی گری است
تو برایم گریه مکن
زیرا که همه ی محکمه های عاشقان در وطنم
غیر قانونی ست
نزار قبانی
به چه زبانی با تو سخن بگویم
با شعر
با قصه های تاریخی
با تصنیفهای کوچه و بازار
تویی که چون آهوان می گریزی
من دامی ندارم
من خودم صید گیسوان تو گشته ام
به هر زبانی می گویم تو نمی شنوی
به در
به دیوار
به سنگ
به آهن
سوگند می خورم
نام تو را در آسمان دیده ام
به چشم
به ابرو
به لب
به گیسو
قسم ات می دهم
پاسخی به گریه های من بده
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
کسی خبر دار نخواهدشد
تو خودت را به من برسان
برای گریز ازاین قصر محصور اسبی سیاه فراهم کرده ام
سربازان جهان را خوابانده ام
وتمام مردان جهان را زنی داده ام
تا بگریزیم
خودت را به من برسان
آشیانه ای ندارم
تنها ماه را آب وجارو کرده ام
ستاره ها را مرتب نشانده ام در آسمان
کمی آب و نان گذاشته ام کنار
تا تو آسوده باشی
خودت را به من برسان
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
مرا از خاک بیافرین
و از روح خودت درون بریز
اکنون من یک آفریده ی عاشق هستم
مردی که ذاتش از روح توست
وتو خدای منی
و هر روز رسولانی عاشق را برایم می فرستی
من به کیش تو در آمدم
حتی اگر کفر باشد
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
مرا که متولد کرد ؟
مادرم
زنهای همسایه
خدای احد و واحد
نه نمی دانم مرا که متولد کرد
تنها وقتی به دنیا آمدم
که چشمهای سیاه تو را
گیسوان پریشان تو را
و لبهای خندانت را دیدم
من را تو به دنیا آوردی
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
وقتی عاشقم
حس می کنم سلطان زمانم
و مالک زمین و هر چه در آن است
سوار بر اسبم به سوی خورشید می رانم
وقتی عاشقم
نور سیالی می شوم
پنهان از نظر ها
و شعر ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می شوند
وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران می کند
و سبزه بر زبانم می روید
وقتی عاشقم
زمانی می شوم خارج ازهر زمان
وقتی بر زنی عاشقم
درختان پابرهنه
به سویم می دوند
نزار قبانی
مترجم : فرشته وزیری نسب