ما هر دو این را
خوب می دانیم محبوب من
یادمان دادند
گرسنگی را ، سرما را
خستگی تا حد مرگ را
و جدایی از همدیگر را
هنوز به کشتن وادارمان نکرده اند
و هنوز کسی را نکشته ایم
هر دو می دانیم محبوب من
مبارزه برای انسان ها را
هر روز عاشقانه تر
هر روز باز هم بیشتر دوست داشتن را
ناظم حکمت
ترجمه : فریده قاضی
احساساتِ من به شدت زخمیاند
انگار گلوله خوردهاند و
خونشان رفته است
احساساتِ من
در حالِ جان سپردناند
نه کسی در زندهگیام هست که
احساساتام را با او قسمت کنم
نه کسی هست که مرا دوست داشته باشد
یعنی من آنام که از یاد رفته
در گذشتهها جا مانده است
آتیلا ایلهان
مترجم : ابوالفضل پاشا
یک زن
اگر با تابش و سرخوشىاش
با خندههایش بتواند
عقل از سرتان بیرون کند
اگر چشمانش
راز چشمانتان را بخواند
اگر بتواند
اندوه و شادمانىتان را شریک شود
آن زن شراب شماست
ناظم حکمت
من در این زندگیِ دو روزه
با دردها و غصههای طولانی دلآزرده میشوم
این اضطراب و
این بههمریختهگی
مرا خسته میکنند
و هنگامیکه در این همهمهها
دنبالِ پناهگاهی میگردم
گاهی عشق
و گاهی زخم به دست میآید
گاهی زخم
و گاهی یک زخمِ دیگر
یک عشقِ قدیمی
همیشه یک جداییِ تازه است
این را پرندهها میپرسند و
ستارهها پاسخ میدهند
و تو ای جانِ من
این را کسی نمیداند
که یک زخم چگونه یک زندگی را خونین میکند
من تو را همیشه با جدایی به یاد میآورم
با دستهای لرزانام
نامِ تو را روی بخارِ روزها
و همیشه نامِ تو را مینویسم
گاهی عشق و
و گاهی زخم به دست میآید
گاهی زخم
و گاهی یک زخمِ دیگر
یک عشقِ قدیمی
همیشه یک جداییِ تازه است
این را پرندهها میپرسند و
ستارهها پاسخ میدهند
و تو ای جانِ من
این را کسی نمیداند
که یک زخم چگونه یک زندگی را خونین میکند
ییلماز اوداباشی شاعر ترکیه
مترجم : ابوالفضل پاشا
دلِ من در تنام جا نمیشود و
تنِ من در خانهام
اتاقِ من در خانهام نمیگنجد و
خانهی من در دنیا
دنیای من در کائنات جا نمی شود و
متلاشی خواهم شد
از شدتِ دردهایی که دردِ من تحمل میکند
لب فروبستهام
که سکوتِ من در آسمانها نمیگنجد
چنین دردی را من چهگونه به دیگران خواهم گفت ؟
قلبِ من برای عشق ورزیدنام کوچک است و
سرِ من برای مغزم
آه شقیقههای من
متلاشی خواهم شد
میفهمم و دیگر همه چیز را میفهمم
اما به دیگران هیچ نخواهم گفت
عزیز نسین
مترجم : ابوالفضل پاشا
برای دیدنِ آن روز
فقط چشمانتظار خواهیم بود
و صبحِ یکروز
شکوفههایی را به رنگِ سبز خواهیم دید
مثل این است که آسمان و کرانهاش
و دریا و کرانهاش
در حالِ آماده شدن هستند
و صبحِ یکروز
بهارِ تمامیِ بهارها بر سروروی ما خواهد ریخت
این بهار تنها روزهای خوشبختی را
به اینسو به آنسو میکشد
در ساحلِ یک رودخانه خواهیم بود و
تا جاییکه چشم کار میکند
چمنزارِ پایانناپذیر
و در حینِ آن خوشبختی
گوسفندی که در سکوت میچرد
در این بهار با شادمانی از تهِ دل خواهیم خندید
فرشتهیی از آنجا دستِ خود را
به سوی ما دراز خواهد کرد
تو مرا رها مکن ای قلبِ من
و تو ای قلبِ من
از زیباترین امیدها به من بگو
ضیا عثمان صبا شاعر ترکیه
مترجم : ابوالفضل پاشا
دلم میخواست
ده هزار کتاب خوانده بودم
تا میتوانستم
سخن زیبایی بگویم به تو
در این لحظه
اوغوز آتای
مترجم : علیرضا شعبانی
زنى را انتظار مى کشم
که یک روز
با دامن و گیسوانى رقصان در باد
خواهد آمد
آتال بهرام اوغلو
مترجم : حسین صفا
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتی یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنات شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
وقتیکه زمان در تاریکیهای خالیِ خود
با ستارههای دوردستِ کائنات
کائناتی که دگرگون شدهاند
جاری میشود میرود
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
همانگونه که با نامِ خودم همراهم
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهم
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
که بر پیشانیمان میدرخشد
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
آتیلا ایلهان
مترجم : ابوالفضل پاشا
تو را در نوشتههایم
تو را در نقاشیهایم
تو را در ترانههایم
و تو را در حرفهایم
پنهان خواهم کرد باور کن
تو خواهی ماند و کسی نخواهد دانست
و کسی تو را نخواهد دید
و تو در چشمهای من زندگی خواهی کرد
گرمای تابناک دوست داشتن را
تو خواهی دید و خواهی شنید
و تو خواهی خوابید و بیدار خواهی شد
نگاه خواهی کرد
روزهایی که میآیند
به روزهایی که رفتهاند
شباهتی ندارند
و تو غوطهور خواهی شد
دریافتنِ هر دوست داشتنی
گذران یک زندگیست
سپری خواهی کرد
تو را زندگی خواهم کرد
قابل فهم نیست
زندگی خواهم کرد در چشمهایم
و در چشمهایم تو را پنهان خواهم کرد
یک روز
برای فهمیدنِ کاملِ همهچیز
خواهی نگریست
من چشمهایام را خواهم بست
و تو درخواهی یافت
ازدمیر آصف
مترجم : ابوالفضل پاشا
در میانههای گلِ رز گریه میکنم
و هر شب که در میانهی کوچه میمیرم
روبهرویام را
و پشت سرم را نمیشناسم
و کاهشِ چشمانت را
که مرا سرِ پا نگه داشتهاند
احساس میکنم
دستهای تو را میگیرم
دستهای تو را که سفیدند و
باز هم سفیدند و
باز هم
از اینهمه سفیدیِ دستهای تو میترسم
قطار اندکی در ایستگاه توقف میکند
و من آن کسی که گاهی ایستگاه را پیدا نمیکند
گل رز را میگیرم
آن را به چهره میرسانم
هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است
دست خود را
و بال خود را میشکنم
خون به پا میشود
غوغا به راه میافتد
گروه نوازندگان دست به کار میشوند
و یک کولیِ کاملن جدید
در نوک سرنا
جمال ثریا
مترجم : ابوالفضل پاشا
اگر زنده بمانیم
بیست سال بعد باهم برخورد کنیم
در چهرهات نقش لال سالها
و در صورت من شبیه این چیزی خواهد بود
دو پیر گوژپشت
تکیه داده به درخت
به جوانی سالهای دور
سَرَک خواهد کشید
دستانمان که رگهایش بیرون زده
مثل دو عنکبوت بههم خواهد رسید
در تارهای تنیدهی پیری
به تپش درخواهیم آمد
دستهایمان جدا خواهد شد
مثل دو عنکبوت خسته
مثل غنچه از کنارمان
دختران
جوانان چنارقامت رد خواهد شد
تو مرا جستوجو خواهی کرد
و من تو را در میان آنها
این تاریکی موعود را
به روشنایی خواهیم سپرد
تو در چهرهی من
من در صورت تو خواهم دید
جوانی خمیدهیمان را
برای اینکه زمان بگذرد
سخن را به سخن پیوند خواهیم زد
به تلخی خواهیم گریست
به این خندههای بیدندانمان
اگر زنده بمانیم
بیست سال بعد باهم برخورد کنیم
یا در کوچه یا در بلوار
آنهایی که ما را خواهند دید به تلخی خواهند خندید
پایی مال خودمان ، پایی تکیده به عصا
یک پایمان بر لب گور
زمان را فریب داده به سینما خواهیم رفت
فیلم را نه
جوانانی بوسه زن را که در ردیف انتهایی نشستهاند
خواهیم پایید
هرازگاهی در اکران
نگاههایمان بوسه خواهند داد
در چشمهایمان گل خواهد داد
باران خاطرههایمان
نخواهیم فهمید که خواب
کی ما را با خود برد
با صدای خدمتگزار بیدار خواهیم شد
بلند شوید
فیلم خیلی وقت است که تمام شده
نصرت کسمنلی
مترجم : کاظم نظری نیا
و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده
در سیاهی چشم هایت
فرورفته ام
و دیگر نمی دانم
جاده به کجا می پیچد
فقط می دانم
که رودی مثل عشق
در دلم جاری شده است
ابراهیم گورچایلی شاعر آذربایجان
ترجمه : رسول یونان
فقط مرگ
به تنهایی اتفاق می افتد
عشق اما
همیشه دو نفره است
آتال بهرام اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده
تو را به آغوش می کشم
و نفسم به پرنده ای سرخ می ماند
که در آسمان طلایی گیسوانت
به پرواز درآمده است
و به اسبی سرخ
که تمام تن ات را به تاخت
می پیماید
شب های دلدادگی بسیار کوتاه است
محبوبم
چهار نعل باید عاشقی کرد
جمال ثریا
ترجمه : هادی دهقانی
نبودی
وقتی که باروهای آسمان به روی من فرو ریخت
وقتی که موج شکن آویخته به ساحل زندگی بر خاک فرو افتاد
سراپا خیس در توفان
اکنون که چنین از سرما میلرزد
کجاست دهان بوسههایی که ابدیت را میبلعید ؟
وقتی که اعصار یخبندان در تن بزرگ میشد
آن زهدان زاینده
حامی و نگهبان معاشقههای ابدی کجا بود ؟
وقتی که قناریهای خوش الحان فنا
در شامگاه خاکستری قلب من
سکوت سیاهی را فریاد میزدند
سکوت مطلع آخرین کلام شان بود
آیا با روییدن شروع میشود
عشق در قلب انسان ؟
چه کسی میتواند فراموش نکردن را بیاد آورد ؟
فلاکت شاخههایی که درخت خویش را سرنگون کردهاند ؟
نخواهم پرسید
نخواهم گفت
کجا بودی
فراموش کن
پنهان کن مرا
در نهانخانه دلات
بسان گلخانهای که از حریق تو سوخت
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
کمکم عاشقات شدم
هر روز کمی بیشتر از دیروز
بیش از همیشه زمستان امسال عاشقات شدم
در برف و سرما
ببین چه زود گرم گرفتیم
وقتی هوا رو به سردی میرفت
وقتی مردم لباس گرم میپوشیدند
وقتی درختان عریان میشدند
عاشقات شدم
مثل گلی که سر از برف بیرون میآورد
مثل اجاقی که گرمام میکند
تمام عمر هیچوقت
هیچکس را چنین دوست نداشته بودم
مثل پرندهای که در برف پِیِ دانه میگردد
عاشقات شدم
میگویم این وقت صبح
چرا ترسان به آسمان نگاه میکنی ؟
میگویی خورشید درآمده
برفها آب میشوند انگار
رامیز روشن
مترجم : عذرا جوانمردی
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها
دوباره روشن نمی شود
و روزی
سیاهی آن ها
دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را
باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی
فکرت صادق شاعر آذربایجان
ترجمه : رسول یونان
اگر در راه زیستن
باید چنین مرگی باشد
اگر در راه دوست داشتن
باید چنین دردهایی را تحمل کرد
اگر در راه زندگی
باید چنین جنگی باشد
بسیار خوب
پس در راه تو
چرا باید آزرده شد ؟
ییلماز اردوغان
مترجم : نادر چگینی