ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
مِی ز خُمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه ی زهدفروشانِ گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردنِ رندان پیداست
چه ملامت بُود آن را که چنین باده خورَد ؟
این چه عیب است بدین بی خردی ؟ وین چه خطاست ؟
باده نوشی که در او روی و ریایی نبوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نَه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالِم سِرّ است بدین حال گُواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدحْ باده خوریم ؟
باده از خون رَزان است ؛ نه از خونِ شماست
این چه عیب است کزآن عیب ، خِلَل خواهد بود
ور بُوَد نیز چه شد ؟ مردم بی عیب کجاست ؟
حافظ