زمان شکستو ذهن من تکه تکه شددُرناها تکههای مرا به منقار گرفتنداز فراز اقیانوس گذشتندآن سوی آبهادر شهری که موهای توباد را پریشان میکندتکههای دلم راکف دستهای تو یافتمخدای مندستت بریده بود و منقطره قطرهبر زمین میچکیدم عباس معروفی