ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
صدای تو
از سایه سوی نیستان می آید
و گل می دهد در هیاهوی باران
صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
تو میگویی و لاله می روید از سنگ
تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
تو می گویی و تازه می روید از خشک
تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
صدای تو از سایه سار نیستان می آید
و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
و در آب می ایستد روبروی نگاهم
صدای تو می بارد و زنده ام من
منوچهر آتشی
سلام احمد عزیز .
امیدوارم حالت خوب شده باشه و هرچه زودتر برگردین..
ما همگی دوست داریم احمد عزیز و بی صبرانه منتظر بروز شدنتیم..
فردا همه چیز بوی تو را میگیرد
بوی بهارنارنجهای بیتاب
بر شاخههای سبز
...
من
تا ابد
به انتظار تو در زیر آفتاب تابستان میایستم
و به احترامت
ترانه میگویم
...
سالهاست که منتظرم
برای سرودن ترانهی صدم
و تقدیم آن به چشمانت
چشمانی که مرا جادو کرده و با برق نگاهش هستیام را به آتش کشیده
...
تو اقیانوسی هستی ژرف
که من در اعماق خاموشت غرق میشوم
اینجاست که همه چیز آغاز میشود
در روز شکفتن لبخند مهربان تو
...
کاش میدانستی که من چقدر ساده عاشقت شدم
و پس از سالها سکوت
چقدر ساده برایت ترانه سرودم
کاش میدانستی
...
با شکفتن عشق تو
در باغ لالههای دلم
دیگر به خانه نمیرسم
مسیر خانهی من ردّ نگاه مهربان توست
...
و تو
تو ای مهربانم
بینظیرترین غزلم
عاشقترین چلچله
نگاهم کن
بگذار آغاز شود هستی من با آغاز تو
...
من و باران و ابر
به احترام حضورت میان گندمزار
قیام میکنیم
و تو
تمام هستیات را
در دستانت میگیری
و به من نگاه میکنی
و میشکفی از شکفتن عشق من
...
من همانجایی که تو هستی
همانجایی که جز تو هیچ کس نیست
میسرایم
ترانهی صدم را
در اشتیاق دیدار دوبارهی تو
و مردانگیات را
با سرانگشتانم احساس میکنم
روحبانی
لحظه ها را دریاب !
دلم این را می گفت
و به گوشم می خواند
بهتر آن است به فردا نرسد
این شبانگاه که یارم اینجاست
این شب ماه که به جای حسرت
بغلش را تن من پر کرده
و به جای همه ی بالشها
نقش او را خودش ایفا کرده !
شبی از جنس طراوت که در آن
بر دل خسته و غمدیده ی من
نفسش حکم مسیحا دارد
شب که نه روز تر از روز من است
بخت پیروز که گویند همین روز من است
کاش می شد که زمان ایست کند
در شب شاد و تماشایی من
و زمین در ضربان دل من ضرب شود
در شب کامل و رویایی من ...
مریم اکبری
گاه آدم، خود آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده .
شاید نخواهی هم .
شاید هم بخواهی و ندانی .نتوانی که بدانی .
عشق ،گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است
و دست های به گِل آلوده ی تو که دیواری را سفید می کنند.
محمود دولت آبادی
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه
به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!
بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد
بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه
که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت
بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه
شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی
لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه
چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام
آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه
تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!
بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه
شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!
نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه
دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم
چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه
باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری
که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!
" رویا باقری"
...................................................
دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی ..
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند ،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم ..
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت ...
نزار قبانی