............................................................................ حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دو پا و لباس پوشیدن دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آنها سر درنمیآورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود نه یک انسان محال بود که چنین احساسی را تجربه کند
وقتی دریچه های غزل باز می شود
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
آتش زبانه می زند از جان واژه ها
یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود
حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار
وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود
دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو
پلکی بزن بخند که اعجاز می شود
می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق
می رقصی و حریر تنت ناز می شود
دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی
آغوش من به عشق تو ابراز می شود
کم کم غروب می کنم و باز آری آه
شب با خیال چشم تو آغاز می شود
"سید جبار عزیزی"
............................................................................
حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دو پا و لباس پوشیدن دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آنها سر درنمیآورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود نه یک انسان محال بود که چنین احساسی را تجربه کند
هاروکی موراکامی
.
زمان کور خوانده است
من هرگز
به فراموش شدنت
تن نمی دهم
کمانگر