ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من از پروانهها
از زمین
از درخت
از باران
از کائنات
از ستارهها
از کلمات
از نانوشتههای بین کلمات
کمک میخواهم
که تو را به من ببخشند
دلهرهی نارنجی
من از نشانهها دنبال نشانی تو میگردم
نفسزنان در خودم میدوم
میترسم
خورشید روشنیاش را از من دریغ کند
و من بی تو از سرما بلرزم
عباس معروفی
چشمت را ببند ببوسمت
بعد از آن سالها...
که بیهوده رفتند
بی آنکه من
هر صبح چرخ بزنم در اتاقت... میان آن همه کاغذ
سنبل ها را روی میز بگذارم
بی آنکه بنشینم روبه رویت
قصه هایت را بخوانی... دنیا مال من شود
چشمت را ببند برگردم
دستانم را بکشم روی شیشه ها
بگویم: شکوفه های پشت پنجره
چقدر بزرگ شده اند...
چقدر باران و بهار
به تن اتاق قشنگ است...
همه چیز را دوباره می سازیم
دوباره می رقصم میان دره هاو
رودخانه ادامه ی دامنم می شود.
"فرناز خان احمدی"
بانوی من
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست می داشتم
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شُده با پر
و پیراهن های تافته ی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشین های فراری و شلوارهای جین
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم
عصری که در آن
گنجشکان،پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقی دانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل،شعر بوریا و زن،ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است
نزار قبانی
سلام.
میدانی؛
تنهایی،
همیشه آدم را بزرگ نمیکند
گاه آدم را خام میکند وُ
گاه خار
گاهی آدم را هُل میدهد به ناکجا میاندازد
به ناچار میبرد
آدم را به هرجا میبرد
به هرچه میکشد
می دانی،
همیشه تنهایی علامت بزرگی نیست
همیشه علامت درخود بودن و با خود خلوت کردن و بیتعارف با خود حرفیدن نیست
علامتِ علاقه به قبل
گذشته، حال، آینده نیست
تنهایی اشارهیِ خوبی به دوستت دارم وُ
پایِ تو ماندهام نیست
اشارهبه دور
به نزدیک
اشاره به هیچ نیست!
تنهایی محصولِ خستهگیست
محصولِ دلواپسی
تنهایی ادایِ بیهودهیِ سیاهست
سبز نیست
آبی نیست
تنهایی،
رنگی نیست
نگرانم علاقه
نگرانم
مبادا خیالِ مرا گم کنی
تنها میشویم!
افشین صالحی
یادم نیست
پائیز بود که رفتی
یا رفتی که پائیز شد
یادم نیست
باران میزد که رفتی
یا رفتی که باران گرفت
تنها میدانم هنوز بعد از سالها
در همان پائیز تلخ
خیس و خسته
تنها زیر باران مانده ام
و آمدنت را
انتظار می کشم
یاشار عبدالملکی
با درود و سپاس فراوان بابت شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم نیلوفر عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد
تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته ،
و با خاطرۀ قطار های در گذر قیاس کنم.
تو آخرین قطاری که راه می سپارد،
شب و روز در رگهای دستانم.
تو آخرین قطاری ...
من آخرین ایستگاه تو...
((نزار قبانی))
قبول دارم که خطاکارم
راضی ام به سزای عملم برسم
با اینکه نه چیزی را دزدیدم
و نه کسی را کشته ام
اما کاری بدتر از این ها کرده ام
می دانی مرتکب چه خطایی شده ام ؟
اشتباهم این بود
که انسان ها را دوست داشتم
جان یوجل شاعر ترک
مترجم : سینا عباسی هولاسو
............................................................
سال ها فکر میکردم
خورشید است که دنیایم را روشن می کند
چشم هایت را که دیدم
دنیایم عوض شد ...
حالا فقط تویی
که در این دنیای جدید طلوع میکنی
و منی که گرگ و میش قبلاز تو را
امیدوارانه نفس میکشم
سروش ارباب
اگر این شعر را خواندی
دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور
زیرا من به قدری تو را دوست دارم
که دلم می خواهد در خیال و افکار شیرین تو
از یاد رفته باشم
مبادا
به من فکر کنی و تو را غمگین سازد
ویلیام شکسپیر
: