دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان
و دست هایشان
مجسمه هایی ست
فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی
با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا
مهدیه لطیفی
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویرانگر ؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟
تمام آنچه دانستهام
همین است
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
نزار قبانی
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر
خط خورده است
لیلا کردبچه
قلب تو
سرزمین من است
خانواده ی من است
ملت من است
قلب تو
قلب من است
سمیح القاسم شاعر فلسطینی
ترجمه : موسی بیدج
مردن که کاری ندارد
فقط بگو بمیر
دراز می کشم و
می میرم
دوست داشتنت
این حرف ها سرش نمی شود
اگر بخواهی
حتا جهنم را
به آتش می کشم
محمد جنت امانی
میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری
به هر دلیلی اگر نتوانستی
یک دست یا هر دو دستم را بگیری
دخترکِ سفیدِ برف
مرا در دلت با خود ببر
باز هم اگر از بختِ بد
نتوانستی در دل هم مرا ببری
ای دخترکِ رویا و برف
در خاطرهات مرا ببر
و اگر با همه اینها
باز هم نتوانستی
چون چیزهای بسیار دیگری با خود میبری
که در اندیشهات زندگی میکنند
آی ، ای دخترک سفیدِ برف
مرا
در فراموشی
با خود ببر
فریرا گولار
ترجمه : محسن عمادی
من برای دوست داشتنت
مدت هاست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه
دیر حاضر می شوند
شهریار بهروز
زیبایی ات قلب و جانم را به صید می نشیند
آه ، تو ای ماه زیبا
که نزدیکی و روشنی
زیبایی تو مرا
شبیه کودکی می کند
که بلند بلند زار می زند
تا نورت را از آنِ خویش سازد
کودکی که دستهایش را باز می کند
که تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد
هرچند پرندگانی هستند که در این شب می خوانند
و پرتوهای سفید تو
گلوهاشان را روشن کرده است
بگذار سکوت عمیق من برایم سخن بگوید
بیشتر از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید
ببین
کسی که می پرستد تو را
تا زمانی که موسیقی پایان گیرد
برتر از بلبلان توست
ویلیام هنری دیویس شاعرانگلیسی
ترجمه : رضا ملکیان
وقتی عطر زنانگیت
شراب مستی می چشاند مرا
هزار شراب صد ساله
کم میاورد این خماری را
هزار افسانه ی اهورایی
قصه بچه گانه می شود
این جنگ بین عشق و هوس را
وقتی مرا می چشانی از
شهد روان در جوی بهشتیت
حوریان غبطه می خورند
بر معاشقه ی عاشقانه ی
تو و چون منی
اینک من بهشتی ترین
زندانی سرزمین تو ام
زنجیر شده با حلقه بازوانت
بچشانم ، که گوارایم باد این
عطر و شهد و زنجیر
وحید خانمحمدی
چقدر در سکوت شب و در تاریکی
به گذشته و رؤیاهایش بازگشتم
و به جستجوی عشقم در میان آوارها برآمدم
ولی جز دردهایش
هیچ نبود تا سیرابم کند
نازک الملائکه
مترجم : سمانه رضایی
لبخند
بیفایده است
کسی که دلت را میخواند
به چهرهات نگاه نمیکند
و تو
در برابر او
راهی برای پنهانکاری نداری
نترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان میکند
آنهایی را که خودت هم ندیدهای
نشانت میدهد
میبوسدت
و منتظرِ دستهایت میماند
و تو
در برابرِ امنیتِ او
بیدفاعترین زنِ جهانی
افشین یداللهی
بى تو
اکنون درد را با تمام شوق
مى نوشم
و زهر را با هر شراب
هرگز نمى دانستم اینسان تلخ است
تنها بودن
تنها بى تو
هرمان هسه
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو
عباس کیارستمی
برای این که آدم کسی را عاشقانه دوست داشته باشد
باید سخت به هیجان بیاید
وقتی بازی دو طرفه باشد ، ارزش انجامش را دارد
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی کند
بازی احمقانه می شود
سیمون دوبووار
وقتی آدم
یک نفر را دوست داشته باشد
بیشترتنهاست
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید
چه احساسی دارد
واگر آن آدم کسی باشد
که تورا به سکوت تشویق میکند
تنهایی تو کامل میشود
عباس معروفی
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آن توست
رها کن ای مونس من
تا به راستی از آن تو باشد
یانیس ریتسوس
همین جا
کنار رازقی های باغچه
زیر سایه ی این گل سرخ
من را به خاک بسپار
می دانم که تو
مهربانی
هر روز باغچه را آب می دهی
وَ من
با یک شاخه گل سرخ
و عطر رازقی ها
به انتظار دست های تو
نشسته ام
علیرضا اسفندیارى
بعضی از آدم ها
با رفتنشان درسی به ما می دهند
که اگر می ماندند
هرگز آن را نمی آموختیم
کارلوس فوئنتس
چطور می توانم تو را پاک کنم ؟
تو که در بند بند وجودم هستی
چطور فراموشت کنم
من که با تو و یادت زنده هستم
هیچ از تو نگویم
تو که صدای نفسهایم هستی
پر نشوم از نگاه به تو
که هر نگاهی
مثل خون در رگهای من است
و تو را ترک کنم
با آنکه حضورت برایم دنیاست
علی اسکندرپور ( هادی )
با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی
دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، لبخندی نیست ؟
با تو سخن گفتم با آوازی
و تو نشنیدی
چشمانت سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، آوازی نیست ؟
با تو سخن گفتم با روح
و توتعجب نکردی
چهره ات رویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، عشق نیست ؟
با تو سخن گفتم با شمشیری
و توسکوت می کنی
سینه ات معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا
آه تو بگو
عشق ، مرگ نیست ؟
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : سینا کمال آبادی