مرز میان خواب و بیداری را
میشناسی ؟
همان نقطهای که در آن
هنوز میتوان
رویاها را به خاطر آورد
همانجاست که من
همواره تو را
به انتظار خواهم نشست
و دوستت خواهم داشت
جیمز متیو بری شاعر اسکاتلندی
مترجم : فرزاد فتوحی
از ارتفاع می ترسم
افتاده ام از بلندی
از آتش می ترسم
سوخته ام به کرات
از جدایی می ترسم
رنجیده ام چه بسیار
از مرگ نمی هراسم
نمرده ام هرگز
حتی یک بار
عباس کیارستمی
زیباییام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب میروم
و هراس کودکانهام را از یاد میبرم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بیپروا دوستات دارم
و چه بینشان تو را گم میکنم
وقتی که دروغ میگویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستوجو میکند
و مردی که هر روز از نام تو میپرسد.
فرناندو پسوآ
مترجم : نفیسه نوابپور
بین خودمون می ماند
دوستت دارد اندازه من ؟
آنقدر که بغضش بگیرد وقتی نگاهت می کند
و آرزویش فقط تو باشی و تو ؟
آنقدر که غم دنیا آوار شود روی سرش
وقتی غم توی صدایت حس کرد ؟
بین خودمان می ماند
دوستش داری ؟
آنقدر که دستهایش را
حتی برای یک ثانیه هم ول نکنی
آنقدر که دیدنِ اشک هایش را طاقت نیاوری ؟
بین خودمان بماند
تو انگار حالت خوب است
تو انگار خوشبختی
انگار خوشحالی شکر خدا
ولی من
هنوز نبودنت را بلد نشدم
هنوز عادت نکردم به دیدن این جای خالی
و بدتر از همه حالم خوب نشده که نشده
فاطمه جوادی
امروز خستهام
امروز
کلامى عاشقانه بر زبانام جاری نیست
امروز
چون یک تختچوبى
از خواب برخاستهام
فکر نمىکنم
بتوانم دوستات نداشته باشم
و ساعتها و ساعتهای متوالى بنوشم
و تو را فراموش کنم
امروز تنها مىتوانم
اندکى بمیرم
اینقدر که سرانجام
تنها
مجسمهای سرد باشم
شاعر : هرمان دکونینک
مترجم : نیلوفر شریفی
محبوبم
شما را در خواب دیدم
سر و قد
صنوبر قامت و ماه طلعت
نزدیکتر شدم
ماه شده بودید
با آن لباسی که از نور بر تن داشتید
آمدید و رفتید
دور شدید و جای قدمهاتان سبز شد
با گلهای صورتی
هر کدام یکی این هوا
محبوبم
من هم عازم شما بودم
ولی افسوس همچنان گلیم من کوچک است
به خویشتن گفتم
مبادا که پا از گِلیمت فراتر بگذاری
تا این گلیم و این قدمها و این اشتیاق است
به شما نمیرسم
محمد صالح علاء
دریا به عشق میماند
به درونش میروی
و نمیدانی بیرون خواهی آمد یا نه ؟
چه بسیار کسان که
جوانی خود را به پای او ریختند
شیرجههای سرنوشتساز
زیرآبیهای مرگبار
گرفتگی عضلات
جریانهای تند آب
گردابها ، کوسهها
صخرههای ناپیدا
عروسان دریایی
وای بر ما اگر
صرفا به خاطر پنجشش غریق
دست از شنا برداریم
وای اگر به دریا پشت کنیم
تنها به خاطر آن که راه بلعیدن ما را میداند
دریا به عشق میماند
هزاران نفر از آن لذت میبرند
یک نفر اما بهایش را میپردازد
دینوس خریس تیانوس شاعر یونانی
مترجم : فریدون فریاد
گفتم : بمان و نماندی
رفتی بالای بام آرزوهای من نشستی
و پایین نیامدی
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت
و صعود
و سقوط
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم ، هی افتادم
هی بالا رفتم ، هی افتادم
تو می دانستی
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم
نوشتم ، نوشتم
نصرت رحمانی
آنگاه که خورشید الماسهایش را
بر سر جهان میپاشد
عطر گلها را استشمام میکنم
تو را در تمام درختان میبینم
و تو را
در یک همآغوشی مست از عشق
بر علفزارهای معطر تسخیر میکنم
آنهنگام که ماه فروتنانه نعمتاش
را به همگان میبخشد
من تو را غولآسا تجسم میکنم
همچون سایهروشنهای نوک تیز
یک رعدوبرق
تو در نگاه من
پر شکوه جلوه میکنی
تعجبزده از جاودانهها و بیمرگیها
بخشایندهی لذت به گرداگرد جهان
تسلی دهندهی نا امیدیها
و زدایندهی رنجها
تو را در فضا تنفس میکنم
پر رمز و راز تصورت میکنم
تو را از نیستیها استخراج میکنم
اینطور به نظر میرسد
که جهان برای یاری من در وجود آمده
تا تو را برانگیزانم
و خورشید برای خدمت من اینجاست
تا همچون فانوسی
راههای ناهموار مرا روشنایی بخشد
ترزا ویلم مونت شاعر اهل شیلی
مترجم : نریمان . ز
ای چهره زیبای تو رشک بتان آذری
هر چند وصفت میکنم در حسن از آن زیباتری
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر
حوری ندانم ای پسر فرزند آدم یا پری ؟
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری
ای راحت و آرام جان با روی چون سرو روان
زینسان مرو دامنکشان کارام جانم میبری
عزم تماشا کردهای آهنگ صحرا کردهای
جان ودل ما بردهای اینست رسم دلبری
عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو
آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
خسرو غریبست و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری
امیرخسرو دهلوی
چون تو را دوست دارم
رنگ ها به دنیا بازگشته اند
به خاطر تو
گیاهان در کوه ها می رویند
به خاطر تو
موج ها متولد می شوند
به خاطر تو
کودکان در روستاهای دورافتاده می خندند
به خاطر تو
زنان خود را می آرایند
به خاطر تو
بوسه اختراع شد
و هر روز از خاکستر خود برمی خیزم
تا دوستت داشته باشم
هر روز صبح از خاکسترم برمی خیزم
تا دوستت داشته باشم
دوستت داشته باشم
دوستت داشته باشم
غاده السمان
مترجم : اسماء خواجهزاده
تو
بیبدیل بودی
اما
ما
فراوان و بیهوده
و تلخی قصه از اینجا آغاز میشد
از ما گذشتی
مثل ماه
از پنجرههای تاریک
تو
همهچیز ما بودی و
ما
هیچچیز تو نبودیم
رسول یونان
حاشا اگر عشق ما
عشق در نگاهِ نخست باشد
عشق ما
به یادآوردن توست
در نخستین نگاه
زیرا که من پیشتر تو را دیدهام
در چشمانِ مادرم
هنگامی که مرا پند میداد تا
با چگونه مردی وصلت کنم
اینگونه مردی که تویی
آنگونه مردی که میخواهم
پسرم همانندش شود
همانند تو مردی
مردی از اینگونه که تویی
روپی کائور شاعر هندی
مترجم : سیاوش ملکی
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم
هر بار که می پرسی چقدر ؟
با خودم فکر می کنم
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد ؟
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد ؟
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند ؟
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است ؟
و من
چطور بگویم که
چقدر دوستت دارم
هستی دارایی
من یکی را دوست نداشتم
او نیز مرا دوست نداشت
یک روز یکجا قرار گذاشتیم
من نرفتم
او نیز نیامد
ازدمیر آصف
مترجم : حسین بهروزی
با لب هایم نه
من همیشه تو را با چشم هایم می بوسم
آرام تر ، گرم تر ، عاشقانه تر
در آغوش هم
در این دایرهی بیپایان
من امتداد توام
یا تو امتداد منی ؟
شمس لنگرودی
بیا محبوب من
تمام روز را
باران مال خود کرده
می آید و
می نشیند میان درختان انبوه
و می شوید
دروغ های آبداری را
که بر جاده ی خاطرات سنگینی می کند
می ماند دَمی
بر راهی که خاطرات
ما را از هم جدا می کند
بیا محبوب من
بیا هر آنجا که
توان گفتن با قلب ات را باز یابم
جیمز جویس
مترجم : فرید قدمی
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوسجو را
بهار شادیانگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمیماند
میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزردهدل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
رهی معیری
این نامهی آخرین من است
و از اینپس نامهای در کار نخواهد بود
این واپسین ابر خاکستریست
که بر تو میبارد
و بعد از آن باران را نمیشناسی
این آخرین جام شراب است در سبوی من
و بعد از آن دیگر
نشئهای نیست و شرابی نه
این آخرین نامهی دیوانگیست
و پایانِ کودکانهها
و بعد از من دیگر
صفای کودکی و سرخوشی جنون را نمیشناسی
من عاشقت شدم
چون کودکی فراری از مدرسه
که گنجشکها را در جیبش پنهان میکند
و شعرها را
من با تو بودم
کودک اوهام ، سرگردانی ، تناقض
من بچهی شعر بودم و نوشتارِ دیوانهوار
اما تو
زنِ شرقیِ خانگی
در انتظارِ سرنوشت
میان خطوطِ فنجانهای قهوه
و ازدحام خواستگاران
چه تأسفآور بانویِ من
بعد از امروز
دیگر در نوشتههای آبی نخواهی بود
و در برگبرگِ نامهها
در گریهی شمعها
و کیفِ نامهرسان
در عریانیِ مستی
و بادبادکهای رنگین
و در دردِ شعر نخواهی بود
خودت را از باغهای کودکیام بیرون کردی
و به نثر بدل شدی
نزار قبانی
مترجم : آرش افشار
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
کی باشد این بخیلی با وی به دادن دل
کی باشد از لبانش یکباره سازواری
گوید همی چه نالی یاری چو من نداری
یاریست آنکه ندهد هرگز به بوسه یاری
دشمن همی ز دشمن یک روز داد یابد
من زو همی نیابم بوسی به صبر و زاری
جز صبر و بردباری رویی همی نبینم
چون عاشقم چه چاره جز صبر و بردباری
انوری