ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم
هر بار که می پرسی چقدر ؟
با خودم فکر می کنم
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد ؟
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد ؟
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند ؟
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است ؟
و من
چطور بگویم که
چقدر دوستت دارم
هستی دارایی
دلم میخواست
می شد مثل اعضا بدن
احساس را هم اهدا کرد
اصلاً هر کسی
هر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کند
وصیت می کردم
احساسم را قسمت کنند
میان هزار زن
هزار زن
با دستانی سرد
و نگاهی بی روح
زنانی که طعم عشق نچشانده اند
که دلشان هرگز نتپیده
که نگاهی هوش از سرشان نبرده
و طعم گس دلتنگی نچشیده اند
اصلاً می دانی
چیزهای به دردبخور را نباید به گور برد
باید بخشید و زندگی ها را نجات داد
هستی دارایی
و من
به تازگی کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند
ناشناخته
به نام سخت جانان
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده
هستی دارایی
هیچ گاه
نفهمیده ام
دوست داشتن چرا این همه
غم انگیز است ؟
هیچ گاه
نمی فمم
چرا می گویند
آدمها با قلبهایشان عاشق می شوند
وقتی که من
همیشه عشق را
درگلویم احساس می کنم ؟
هستی دارایی