آغوش عشق

بخواب آرام در بستر رویای من
بگذار تا چشمان عاشقت
چراغ شب تارم باشند
بخواب آرام در آغوش گرم عشق
که من عمریست در حسرت آن بهشت کوچکم
نیازمن تنها با تو بودن است
در آغوش امن تو گریه کردن است
روزهایم که با خیالت آبی است
پس بیا همچو مهتاب
تن شب گرفته ام را مهتابی کن

سپیده مظهری

تو را می خواهم

تمام تردید های من
در دوستت دارم های تو
بی معنا شدند
هرگز تصور نمی کردم
که روزی این چنین به دام عشق گرفتار شوم
و همچون کبوتری دلبریده از دنیا
در بند چشمانت اسیر شوم
هر روز که می گذرد
قلب کوچکم بیش از دیروز تو را می خواهد
آری
اکنون دیگر بدون عشق تو خواهم مرد
من بیمار عشق توام
و تنها طبیب من
دستان هستی بخش توست
پروانه ی خیالم
هر لحظه شمع چشمانت می جوید
ولی افسوس
که تلاشش بی حاصل است
دنیا را نمی خواهم
آسمان را نمی خواهم
چون تویی دنیای من
و آسمان همان چشمان توست
و حتی نفس هایت ، نفس های من است
و اگر روزی دیگر بر نیایند
بی شک خواهم مرد

سپیده مظهری